امان از سوء تفاهم
صفحه اش را برای آخرین بار باز میکنم...می روم تا آخرین حرف مجازی ام را بگویم... می روم تا تمام شود... اما... تقصیر من نیست که انگشتانم بر کیبورد نمی نویسد تقصیر دلم است... دلی که کاش فقط گرفته بود... دل شکسته ای که هزاران تکه شده... به اندازه ی تک تک ثانیه های مشترک...دل بود که به قلمم اجازه ی نوشتن نداد... و همان دل بود که به زبانم اجازه ی حرف زدن نداد... آخر این چه دلی است که همه ی اتهام ها را می شنود اما به صاحبش اذن کلام نمی دهد. چرا؟ فقط به خاطر محبتش!
و همان محبت میبخشاید و میگذرد از همه ی آنچه دید و شنید... تا شاید خودش هم که به سوء تفاهم اشتباه دیده و شنیده و قضاوت شد، بخشوده شود...
می خواهم دلم را جمع و جور کنم و شکستگی هایش را صاف کنم... نمی توانم... تکه هایش خیلی زیاد است و فراتر از قدرت من است... اما مگر چیزی هست در این دنیا که فراتر از قدرت خدای قادرم باشد؟
حالا که حریف دلم نمی شوم و نمی شوی به خدای مشترک پناه می برم... از امشب با دلم عهد می کنم شبی نشود که چشم هایم بسته شود مگر زبانم بهترین های دنیا و اخری را از خدای قادر برای خواهری بخواهد که خواهری ام را باور نکرد و مرا متهم به فراموشی قواعد بازی کرد بی آنکه بداند چه ها شد که چنین شد... حالا که اشک دیده و دلم اجازه ی حرف زدن با خودش را نمی دهد و احساساتش اجازه ی دیدن واقعیت را بهش نمی دهد انقدر هر شب در خانه ی خدا را می زنم و از خدا خیر و برکت زندگی اش را می خواهم تا به عوض دعاهای بی انتهایم خدا هم دل او را باز کند هم شکستگی دل مرا صاف کند و هم اشک ناتمامم را بند بیاورد...
پ.ن۱: همیشه فکر می کردم هر کس آدم بهش احساس خواهرانه داشته باشد می تواند خواهر آدم باشد حتی اگر فرزند پدر مادر آدمی نباشد و اسمش در شناسنامه ی والدین آدمی نباشد! اما اکنون فهمیدم محاسباتم غلط بوده و صرف داشتن احساس و رفتار خواهرانه به کسی کافی نیست! حالا دل ما را کاری با این محاسبات نیست. با روال قبلی ام پیش می روم و به آنها که خواهر یا برادر می دانمشان هم چنان خواهرانه نگاه و رفتار می کنم... حتی اگر متقابل نباشد!
پ.ن۲: ممنون از همه ی دوستان خوب که برایم کامنت های مهربانانه می گذارند. عذر مرا بپذیرید که کامنت های زیبای تان را در این پست و پست قبل تایید نکردم...خواندم و حقیقتا بهره بردم.
یک رهگذرم , مثل بقیه رهگذرها! چند صباحی رو باید درین دنیا بگذرونم و برم ... درین دنیای موج در موج...که هر از گاهی موجی می آید و موج قبلی را در تلاطم خود به قعر دریای زندگی می کشونه , دنیایی که هیچ جایش یک دست نیست , که پر هست از پستی و بلندی , و تماماَ قطع است و بعد وصل و باز قطع و باز وصل و باز ...