خسته ام ، فرسوده ام ، درد و رنج تا عمق وجودم ریشه کرده است....

از درون و بیرون فشارهاست که حمله می کنند و من قد علم کرده ام و کوتاه نمی آیم.

روزهای سختی را می گذرانم و مشکلات هجوم می آورند، تلخی ها و غصه ها از سمت های مختلف سلامم می دهند و من چه جسورانه مقاومت می کنم  چرا که اگر کمی ، تنها کمی تسلیم شوم آن چنان بر زمین می خورم که دیگر هیچ کس نمی تواند بلندم کند.

گاه تاب و توانم کم می شود ، گاه قوای وجودی ام تحلیل می رود ، گاه احساس می کنم پاهایم دیگر تحمل ایستادن ندارند ، اما می بینم که نیفتاده ام و در این زمان ها وجود خدایم در کنارم دوباره توانم می دهد.

در این دوران پر فشار ، آدمها به جای آنکه یاورم باشند دردم را بیشتر می کنند ، با انتظارات غیر معقولشان  با کنایه ها و ...  با اندیشه هایشان ، با گفتار و رفتارشان مرا تا عمق مرداب تنهایی رها می کنند!

در این تنهایی محض اگر خدای قادر مطلقم در کنارم نبود ، اگر در این روزهای سخت و عذاب آور او همراهی ام نمی کرد و یاری اش نبود ، اگرجواب سوال هایم را نمی داد و آرامم نمی کرد و محرم دردهای سنگینم نبود ، هر آن به کمتر از صفر می رسیدم و تمام می شدم!

نمی دانم وحید تمنا بود یا بابک اسماعیلی که می گفت وقتی آدم له می شود و اما این له شدن را تحمل می کند ، وقتی روزگار له شدن تمام شد ، مثل فنری که بسته شده بوده و اکنون رها شده می جهد ، پر شتاب!

و من در انتظارم ، در انتظار جهش و رشد و تکامل و تعادلی که در پس این عدم تعادل کسب کنم!