چه قدر دلم می خواهد با من حرف بزنی...چه قدر بی تابم تا در آغوشم گریه کنی و خیس اشکم کنی.....چه قدر دوست داشتم با من مانوس تر بودی .....کاش برایم درد دل می کردی!
کاش می شد دوتایی باز برویم به آن دنج آرام و دست هایمان را به هم گره بزنیم و دوتایی فریاد بزنیم تا عرش تا....
برایم بگو از ضجه هایت . اگر تو نیاز نداری من نیاز دارم بگو! خواهش می کنم بگو!
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۸۷ ساعت 16:41 توسط رهگذر
|
یک رهگذرم , مثل بقیه رهگذرها! چند صباحی رو باید درین دنیا بگذرونم و برم ... درین دنیای موج در موج...که هر از گاهی موجی می آید و موج قبلی را در تلاطم خود به قعر دریای زندگی می کشونه , دنیایی که هیچ جایش یک دست نیست , که پر هست از پستی و بلندی , و تماماَ قطع است و بعد وصل و باز قطع و باز وصل و باز ...